آشنایی ما به زمان تسخیر لانه جاسوسی بر می گردد. آن زمان محسن طراح عملیات تسخیر لانه جاسوسی بود بعد از آن هم در دوران جنگ هر دو در پادگان ولیعصر(عج) محل استقرار بچه های تهرانی بودیم. محسن جزو بچه های گردان 7 و فرمانده گردان 9 سپاه بود و در جریان بازی دراز حضور داشت در ان زمان من به همراه شهید چمران جنوب بودم. محسن اوایل در اداره جهاد کار می کرد و بعد هر دو با هم به سپاه رفتیم و او رفت غرب و من رفتم جنوب تا اینکه در قصه بازی دراز دوباره با هم بودیم.
بله دقیقا همینطور است. ببنید یکی از شاخصه های خوب آقا محسن این بود که به جای حرف عمل می کرد و هنوز بعد از این همه سال بعضی ها کمتر می دادند که طراح جریان تسخیر لانه جاسوسی شهید وزوایی به همراه دو تا یاران عزیزش حاج محمود شهبازی و عباس ورامینی بوده است.
محسن در زمان جنگ از نظر جایگاهی به جایی رسید که معاون حاج احمد متوسلیان و فرمانده گردان حبیب با 700 نیرو شد که در عملیات فتح المبین که من خودم در خدمتش بودم نقش آفرینی کرد. بعد از آن اولین حکم به عنوان فرمانده تیپ10 سیدالشهدا به ایشان داده شد. بعد از عملیات فتح المبین در پادگان دوکوهه بودیم ایشان با حاج علی آقای موحد، حسین خالقی و حسین تقوی منش از تهران آمدند دوکوهه وقتی ایشان با حاج احمد احوالپرسی کردند حکم را نشان داد که چنین حکمی از منطقه 10 گرفتم و می خواهم تشکیل تیم بدهم حاجی گفت چون بچه ها دارند منطقه را شناسایی می کنند و قراره پانزده روز دیگه عملیات شود الان که شما نمی توانی نیرو جمع کنی بزار برای بعد از عملیات. محسن هم خیلی راحت مثل آب خوردن گفت هرچی شما بگی و حکم را گذاشت داخل جیبش و گفت در خدمتم.
محسن ده ها هنر داشت حتی در منطقه بسیار خوش تیپ بود آدمی بود که خیلی به نظافتش اهمیت می داد در دل همه جا پیدا کرده بود. احساس مسئولیت بالایی داشت. اهل توسل و توکل بود ولی بالاترین خصیصه آقا محسن همان اخلاصش بود. این منصب ها و جایزه ها در ایشان اثر نگذاشت هیچ وقت به این فکر نکرد که مثلا من طراح تسخیر لانه بودم، من در فلان عملیات فلان کار را انجام دادم، من فرمانده گردان حبیب بودم و من یکی از فاتحین بازی دراز بودم. گردان محسن وزوایی در بازی دراز به سه محور حمله کردند و سه گردان نیرو از عراق گروگان گرفتند ولی هیچوقت خوشش نمی امد که کسی از کارهایش تعریف کند.
سازمان مجاهدین خلق به یکی از منافقین که مهدی رحب بیگی را ترور کرده بود دستور داده بودند که هدف بعدی اینها محسن است و این منافق چندین روز محسن را زیر نظر داشت. خود این منافق وقتی می آید و یک حرکاتی را از محسن می بیند تحت تاثیر رفتارهای این شهید قرار می گیرد و خودش را به کمیته معرفی می کند و نشانه خانه محسن را می دهد و می گوید من قصد ترور او را داشته ام. این موضوع را آقای بابایی در کتاب ققنوس خاطراتش آورده است. پس ببنید محسن شخصیتی داشت که با رفتارش یک ادم منافق را زیر و رو می کند و کار به جایی می رسد که آن شخص خودش را تسلیم می کند پس دشمن هم می فهمد که ایشان آدم مخلص و با صداقتی بوده است.
روزهای حضورم در کنار محسن سرتاسر خاطره است ولی چیزی که من به رویت چشمی دیدم همان فتح المبین بود. گردان با 700 نیرو شب راه را گم کرد. یادم می آید که حاج احمد متوسلیان از اول هم به محسن تاکید کرد که گردان های چپ و راست تو عمل می کنند تو نباید وارد درگیری بشوی باید عبور کنی ما اگر بتوانیم توپخانه را بگیریم و راه آتش را ببنیدم نیروهای عراقی را خلع سلاح کرده ایم. خلاصه لشگر گم شده بود و ساعت حدود 3 نیمه شب بود که نیروها نشستند، محسن رفت جلو تک و تنها نماز خواند و توسل کرد این روحیه آنقدر معنوی بوده که همه به حال محسن حسرت می خوردند یک دفعه محسن بلند شد و راه افتاد و گفت دنبال من بیایید نیم ساعت چهل دقیقه بعد به توپخانه عراقی ها رسیدیم و 94 قبضه توپ عراقی به دست ما افتاد. آن موقع سپاه توپخانه نداشت موقعیتمان با کربلای پنج فرق داشت و این عملیات مهمات ما را در عملیات بیت المقدس تامین کرد. بعدها محسن به ما گفت که امام زمان (عج) مسیر درست را به او نشان داده بود و این شد که امام خمینی(ره) گفتند فتح المبین فتح الفتوح بود و همه دوستان، شهدا و فرماندهان با چشم خود دیدند که محسن در موقعیتی که 700 نیرو در راه گم شده بودند حالش تغییر نکرد و با توسل به ائمه راه را پیدا کرد. در واقع محسن همه این کارها را کرد ولی هیچ وقت حالش عوض نمی شد چراکه خود سازی را قبلا انجام داده بود. اصلا عراقی ها از اسم گردان حبیب و شهید وزوایی می ترسیدند.
یکبار صدام به همراه عدنان خیرالله پسردایی و وزیر جنگ عراق و دامادش در مرحله دوم عملیات فتح المبین که قصه 94 قبصه توپ ها پیش آمد به منطقه برغازه آمدند و پس از مدتی می بینند که در محاصره گردان حبیب هستند و این موضوع را بعدها یکی از سرلشکرهای صدام که رئیس دفتر صدام بوده تعربف کرده است. صدام و گروهش از روی بی سیم ها نام گردان حبیب را متوجه می شوند و صدام به دامادش یک کلت می دهد و می گوید اگر ما را گرفتتند اول من و عدنان و بعد خودت را بکش. البته بعد یک آمبولانس عراقی از منطقه رد می شده انها مجروح ها را بیرون می ریزند و خودشان سوار آمبولانس می شوند و از محاصره گردان حبیب بیرون می روند.
به موضوع خوبی اشاره کردید. در تسخیر لانه محسن در آزادی اسرای خانم آمریکایی نقش پررنگی داشت. حضرت امام(ره) بنا بر تشخیصی که دادند و برای اینکه به دنیا بفهمانند که مکتب ما با همه فرق دارد فرمودند اسرای خانم و سیاه پوست ها را آزاد کنید و محسن که مسئول عملیات بود این کار را انجام داد و این اسرای آزاد شده بعدها مصاحبه کردند و این اقدام به نفع ایران تمام شد. وقتی امام دستور آزادی برخی اسرا را صادر کردند محسن خیلی زود اطاعت کرد. از آن بچه هایی بود که اگر امام می گفت کلاه بده سر می داد. در آن زمان خیلی ها با این دستور امام مخالفت کردند و گفتند نباید اسرا آزاد شوند ولی محسن جلوی همه آن ها ایستاد و گفت وقتی امام می گوید حجت تمام است و نباید دیگر روی حرف ایشان حرف زد . در واقع در آن زمان هم مثل امروز کسانی بودند که در مقابل حرف های رهبرشان موضع می گرفتند کسانی که الان مرید رهبری هستند آن زمان هم با محسن بودند ولی بقیه اینطور نبودند.
ما آن موقع در منطقه درگیر عملیات بیت المقدس بودیم. محسن مسئول محور بود و خیلی زود هم شهید شد و حاج احمد نظرشان این بود که اگر نیروها بفهمند روی آن ها اثر می گذارد برای همین گفت محسن را بیاورید عقب. دو تا از بچه ها محسن را با موتور به پشت خط اوردند و یک چفیه روی صورتش انداختند که نیروها متوجه نشوند او محسن است و محسن از منطقه خارج شد. من در آن لحظه کنار حاج احمد بودم و برای اینکه روحیه بچه ها ضعیف نشود به آن ها گفتیم که محسن ترکش خورده و مجروح شده و به همراه عباس شعف که فرمانده یکی از محورها بود و مجروح شد به بیمارستان رفته است. خلاصه عباس شعف دو روز بعد برگشت و نیروها مدام جویای احوال محسن بودند و می گفتند چرا بر نمی گردد گفتند بردنش در بیمارستان چون مجروحیتش زیاد بوده ولی بعد از فتح خرمشهر همه متوجه شدند که محسن به مقام شهادت رسیدند.
محسن سرباز بود و تکلیفش را انجام می داد البته در عملیات بازی دراز به سختی مجروح شد وقتی تیپ حضرت رسول تشکیل شد با آن وضعیتی که داشت به دوکوهه آمد و حاج احمد ایشان را به عنوان فرمانده گردان حبیب معرفی کردند. در صحنه بودن، اطاعت از رهبری و حفظ نظام از واجبات اصلی زندگی او بود و حتی نشان درجه فتح به خانواده ایشان داده شد. به هر حال از محسن ها نسل امروز باید یاد بگیرند که هر روز امتحان یک شکل است بک روز در پوشش جنگ است و نظام تهدید می شود یک روز انقلاب تهدید می شود، یک روز مسئولین، یک روز دنیا ما را تهدید می کند ولی محسن ها به ما می گویند که اگر خودسازی نکینم گرفتار می شویم و اگر به اهل بیت(ع) وصل نشویم و تزکیه نفس نکنیم می خوریم به دیوار. محسن ها به ما نشان دادند که با همه این مصائب اگر اخلاص و تبعیت از مقام معظم رهبری باشد همه چیر حل است. دنیا اصلا در محسن اثر نگذاشت و بعد از آن همه مجروحیت و ترور شخصیتی به درجه بسیار بالای شهادت نائل شد و خدا رحمتش کند.
يادمان ياران دوکوهه از ابتداي سال 1392 توسط تعدادي از جوانان منطقه 18 تهران (مسجد حضرت صاحب الزمان عج - بلوار معلم) جهت نشر فرهنگ دفاع مقدس و شناخت و ترويج معارف عاشورايي در سيره شهداء بنيان نهاده شد و تا امروز به صورت منسجم و منظم با استعانت از درگاه فيض الهي و عنايات خاصه شهيدان والامقام به فعاليت پرداخته است.
فعاليت يادمان بصورت هفتگي در روزهاي جمعه (6 ماهه اول سال) از اذان مغرب و عشاء الي 22:30 و روزهاي پنج شنبه (6 ماهه دوم سال) از ساعت 14 الي اذان مغرب و عشاء در جوار قبور مطهر پنج شهيد گمنام دفاع مقدس واقع در منطقه 18 تهران بزرگراه شهيد آيت الله سعيدي - بلوار معلم - بوستان قائم برگزار ميگردد.
از اهم برنامه هاي يادمان ميتوان به : ايستگاه صلواتي - غبارروبي و عطر افشاني مزار شهدا - نماز جماعت - زيارت عاشورا - ختم کلام الله مجيد بصورت حزب خواني - پخش آواهاي دفاع مقدس - روايتگري و خاطره گويي رزمندگان و نمايش فيلم مستند جنگ اشاره نمود.
فاخلع نعليک شما هم دعوتيد
www.yaranedokoohe.blogfa.com